منتقد ادبی برجسته عنوان کرد؛
به دانایی مطلق رسیدن شعر حجم در اثر ارزشمند”خورشید حجم”
تهیه و تنظیم یادداشت: جلال بهمنی
شعر حجم تقابلی میان هستی و نیستی می تواند باشد بین مفهوم و نامفهوم و به ظاهر می خواهد بستر ظاهر را فراموش کند و حادثه را در بن و لایه های خود نشان بدهد و این نگاهی ست که به شعر حجم می توانم داشته باشم ولی فضای موجود در شعر حجم بستر ثابتی را معرفی نکرده که بتوانم بگویم جهات ابتدا و انتهایش در این سیر می تواند باشد و فقط نشانگر شده که نگاه به انسان اشیا و جهان و … آنچه که مولفه است خود مولفه نیست در لایه و ماورای دیگری یا در هجرت یا مخالف دیگری وجود دارد.
فرهنگ اقتصاد _ جعفر محمدی واجارگاهی ،شاعر، منتقد ادبی، ناشر تخصصی شعر و ادبیات، مدیرمسئول و سردبیر فصلنامه ادبی وهنری شب چله،در این یادداشت کتاب “خورشید حجم” منصور خورشیدی شاعر فقیدرا مورد نقد و بررسی قرار داده است .
نقد کتاب مجموعه شعر خورشید حجم
پیرامون شعرحجم : حجم گرایی Espacementalisme ( اسپاسمانتالیسم) غنی سازی در شعر از اهداف اصلی شاعران حجم است و در واقع شاعران آن تلاش دارند که شعری توانمند را نشان دهند و پیرامون اسپاسمانتالیسم صحبت های متعددی شده است که زوایای دیداری و ادراکی به شعر حجم را بازگو کرده اند.
تصویرپردازی در شعر حجم بسیار جالب است به گمان بنده یک سردرگمی که وضعیت خوبی هم ندارد در درون شعر رخنه می کند و تمام نمی شود یعنی نمی خواهد که تمام شود و خواننده برمی گردد به جلو و عقب و اگر راه بجایی نبرد مجبور است برگردد به شاعر .اما مفهوم تنها مولفه ای نیست که بنا باشد به ذات برسد ..شعر حجم تقابلی میان هستی و نیستی می تواند باشد بین مفهوم و نامفهوم و به ظاهر می خواهد بستر ظاهر را فراموش کند و حادثه را در بن و لایه های خود نشان بدهد و این نگاهی ست که به شعر حجم می توانم داشته باشم ولی فضای موجود در شعر حجم بستر ثابتی را معرفی نکرده که بتوانم بگویم جهات ابتدا و انتهایش در این سیر می تواند باشد و فقط نشانگر شده که نگاه به انسان اشیا و جهان و … آنچه که مولفه است خود مولفه نیست در لایه و ماورای دیگری یا در هجرت یا مخالف دیگری وجود دارد.
با این وجود شعر حجم می تواند زوایای فتوحی دیگری را هم در خود جا بدهد و یک موسیقی درونی را درون خود متصور بشود و حتی دست از سازش با ماورای دیدار بردارد و هویت را در اصل خودش هم به چالش بکشد .
شعر مسیر درجا زدن نیست و شعر حجم که بانیان آن به شکلی ناب به بستر آن پرداخته اند می تواند مسیرهای تازه تری کشف نماید چرا که گستردگی صادقانه ای را در اصالت این نگاه شعری را می توان دید.
همگام شدن در اندیشه های روز و نسل جدید و رسیدن به یک ادبیاتی که وسیع باشد در حوزه شعر که بتواند زبان ها و فرهنگ ها را در خود توجیه نماید تلاش زیادی می خواهد تا موجی که برخواسته مضامینش را شکل درست و قابل تاملی بدهد و بتواند خودش پشتوانه شعری خودش بماند در فراز و نشیب زبان و فرهنگ و تفکری که تلاش آن رسیدن به کمال انسانی است مستلزم اندیشه ای نو و نگاهی نو و دغدغه است. به همین منظور شعر حجم را نباید محدود به زوایای نگاه و نگرش و تفکری کرد که قبلا در باره ی آن چینش و نشانه گذاری شده و یافته های آن را در همان اعترافاتی که نشات گرفته از شاعرانی است که شهامت حرکت را فقط در رفتار حضور اولیه خود دیده اند و نتوانسته اند این پشتوانه ادبی را شکل کاملتری بدهند . با این اشاره به اتفاقات شعری حجم که در گیجی خودش دست و پا می زند نه اینکه ضعیف است نه اینکه محدودیتش نمی تواند رها باشد بلکه میزبان خوبی در حقیقت یک رهایی نمی تواند باشد و در عین حال آنچه که مسلم است پهنه ی خود شعر است که ترجیح می دهد در جسارت خود باقی بماند جسارتی که می تواند واقعیات را به چالش قرار بدهد و این نگاه به یقین خود شعر می تواند باشد اما جسارتی که ضعیف باشد جسارتی که به باورهای کوچک و بزرگی که می تواند پذیرا باشد تن نمی دهد باعث تزلزل در مطلوبترین شکل خودش می شود.
نمادگرایی در شعر حجم زنگ ها را به صدا در می آورد و آن مستقل بودن در زبان شعریشان است و شاعرانش در این باور ساز خودشان را در توهم یک تولد دوباره در شعر حجم را می زنند این درحالی ست که تفکر در آراستن شعری باید اهمیت بیشتری داشته باشد تا تولدی اتفاق افتد و کلمات از محدودیت خود خارج شوند.
گاهی اصالت و رفتار شعری که توسط شاعران به شعر نسبت داده می شود می تواند آسیب بیشتری به بستر شعر برساند و شعر حجم از این امر مستثنی نبوده.آیا این ترسناک نیست که فقط کلمات در زبان جذب بشود و شعر فقط یک قاعده سینه چاک را خودنمایی کند؟ آیا این بی انصافی نیست که فضای بیشماری که در شعر می تواند نگهداری شود فقط و فقط ضرورت رابطه زبان مدرنیسم و محتوایی در پرتاب شعر باشد آن هم در چارچوب محدود شده به خودش؟
اما باید پذیرفت فرم شعری که توان این را داشته چالش ایجاد کند و به نگاهی تازه برسد و بستری برای شاعران باشد تا تاکید بیشتری بر این تازگی داشته باشند قابل احترام و مورد بحث و گفتمان است. در عصری که بحث ها و عبورها از نو بودن به دوباره تازگی می رسند و منجر به شکستن قاعده ها و کنش های ادبی می شود منجر به شرح نو اندیشی در رابطه ها و شناخت ها و عناصر مربوط به رخدادهای شعری هستند و این توجیه کردن خود آغاز نهایت یک اتفاق مطلوب می تواند باشد چرا که شرح واقعه البته شرح کامل و درست که صورتی آشکار از فهم را پذیرا باشد باعث پذیرش و گام نهادن در مراحل جدید و قابل درک خواهد شد.
نیما شعر نو را تنها با سرودن شعرهایش تعریف نکرد او شمایل شعری خود را به شرح کشاند او ساختار نو بودن را توانست توجیه کند اگرچه شاعران بعد نیما که گام های تازه تری برداشتند به تازگی شعرهایش و شکل و شمایل شعری اش ایراد گرفتند و همین نگاه به شاعران دیگر مثل شاملو و سپهری و… هم گرفته شد و این روند ادامه دارد چرا که در این زمان که شعر در چالش های گسترده ای قرار می گیرد و تحول و تازگی به شکلی ظهور می کند. مثلا در سالهای اخیر شاعرانی در نحله های گوناگون شعری توانسته اند جایگاهی برای شعر مطرح نمایند و قدم نهادن در نگاه تازه تری و شهامت قلم زدن در آن نگاه را داشتند حالا حرف و حدیث های بعد آن که طبیعی می تواند باشد. من خود به شخصه از تازگی در شعر استقبال می کنم چرا که نیاز شعر گام نهادن به جلو است اما باید فرصت تکامل و شکل گیری به این بستر جدید را داد .
متاسفانه در جامعه ادبی ایران تعامل برقرار نمی شود هر کسی حرف خودش را می خواهد بزند و این بزرگترین آسیب را به شعر خواهد زد .
اینکه شعر حجم با تمام تفاسیر و بحث ها و مقالات توانسته تاثیرگذار در شعر ایران باشد شکی نیست ولی اینکه توانسته تکامل بپذیرد مورد بحث است .
بخشی از نوشتن شعر برمی گردد به نیاز و ضرورت درخواست شاعر به جهان بینی درونی و بیرونی و وسیعتر که می خواهد رابطه ها را شناسایی کند به حال به آینده و گذشته و آنچه را که می تواند متمایز قرار بدهد هم نشان بدهد و شگفتی ای که پیدایش آن عصر کنونی را به چالش بکشاند.
شعر حجم که به نگاه ساختن و درنوردیدن به معنایی دیگری از اشکال و واقعیات می پردازد و این شرط, بدون هیچ اضافه و کاستی مطلق گردیده در آن توانسته از رفتار انتظاری ادبی بیرون بیاید و مخاطبین خود را پیدا کند .
آنچه که در مفهوم گنجانده می شود در شعر حجم گرایش به حقیقت ندارد و تنها گرایش به انبوهی از آشکارسازی های نو و به ناچار رازگونه و عروجی که نه ترس است نه شهامت نه سوگ است نه زندگی تنها انسان را وادار به فهمیدن و خواندن می کند . به گونه ای که اگر انسان بخواهد در لایه های درونی خودش گام بردارد مجبور است به بینشی فراتر از گستردگی حجم برسد چرا که وارد شدن در هستی دامنه اش چنان پیچیده است که تعارض کلمات در نشانه ها, علاوه بر سطوح مختلف و لایه اندیشی به کشف رازهای جهان می بایست به معرفت ذاتی و موجودیت کشف نشده ی خود برسد یا به دنبال علتی از بودن باشد.
اگر قرار باشد که شعر فقط در مسیر لایه اندیشی در بُعد تازگی خودش را در مفهومی که قرار است سرانجامش جهانشمول هرگز نباشد بماند اتفاق شعری در همان فضا خفه می ماند و تازگی به معنای خلق تنها در جملات دیده می شود و بی تاثیر واقعی در معنا و فتح زمان خودش می ماند.
درست است چندین سال از حضور شعر حجم می گذرد و این اتفاق زبانی توانسته ادامه دار باشد اما غنای زبان اتفاق تازه ای در شعر نیست که فقط دلیل شعری باشد و دیگر مولفه ها را کنار بگذاریم.
در حال حاضر شعر حجم در پیوندی تازه به رابطه ای متروک به کلمات رسیده طوری که صدا اگر صدا باشد بست پیدا می کند به فرم نامعلومی از انعکاس و این وجودیت تنها قادر است به پایانی گیج و گنگ گام بردارد.
اخیرا مجموعه شعری را به نام حجم خورشید به نویسندگی مرحوم منصور خورشیدی توسط فرزندش حنیف خورشیدی برای چاپ گرفتم که شاعری حجم گرا است
من که کم و بیش هم نگاهی به شعر حجم داشتم و گاه گداری شعر حجم را مطالعه می کردم در این مجموعه اتفاقی دیگری را دیدم اتفاقی که توانسته زوایای دیگری از شعر حجم را نشان بدهد .
خورشید حجم را خواندم و به یقین منصور خورشیدی شاعری آگاه است او توانسته شعر حجم را به دانایی مطلقی برساند چرا که در شعرهایش به چند زوایا و چند رخداد چند دگرگونی و زیبایی در فرم و انضباط و مهم تر از همه ظاهری که در معنی مستتر است و معنایی که ظاهرش را پیوسته می کند و خروج از بسیط بودن شعر حجم است. اینکه توانسته زیبایی را که در حجم دیده نمی شود و کمرنگ مانده بود را نشان بدهد اینکه توانسته شعر حجم را دیگر در انتظار دیدارها و شنیدارها نگذارد.
مرگ اندیشی کم و بیش در این مجموعه شعری دیده می شود و این اتفاق قابل احترامی ست که شاعر به دغدغه اش در نوشتن مرگ با نگاه نو به آن پرداخته است.
اینگونه که جدالی است مدام در مسیر واقعیت و ترکیبی چند سویه در زیستن و مرگ اندیشی در دوباره ها و شاید چند باره های مردن و مردن اتفاقی ست که شنیده شدنش در شعرهایش برمی گردد به همه ی جهات نوعی فرا مرگ یا فرا رفتن طوری در اوج می رود که گویی زیستن از ناچاری در خود به اتفاق مرگ می رسد .
این که حیات در جانش به تنهایی مرگ را به زیبایی می رساند تا اندیشه ی او مصداق عشقی باشد که آمیخته شده با
مضمون ها و مفاهیم شعری اش.
شعر اول کتاب حجم خورشید
از ابتدای تن و ترکیب
تا دروازه های زهدان
ما بی تلکم واژه
و بی نشان
از جوش و جهش
پرتاپ می شدیم
در محور مدور نام
و بُعد لحظه های ناپایا
ترکیب نازک انگشتان
و خط بلند ذهن
بر عمق استوانه های
خاکی
تازگی از ابتدای شعر قابل لمس است وقتی می گوید از ابتدای تن و ترکیب, اول ذهن مخاطب به سادگی برمی گردد به نوزادی اما شاعر ترکیب عمیق تر و قابل تری را اشاره دارد چرا که در بند بعدی به رحم مادر اشاره می کند
شاعر می خواهد از آغاز نطفه تا شکل پذیری آن در رحم مادر به آغاز هستی برسد یعنی خودش را جا داده در رحم و از همانجا به دنیا نگاه می کند و آگاهانه می خواهد تصویرسازی اش را نشان بدهد. اشاره می کند به یک پذیرش جهتدار و یک قربانگاه و اینکه مخاطبش را به پذیرش این جوش و جهش دعوت می کند .
شعر ارتباطی همزیستی دارد چرا که قابل فهم است چراغ خاموش از مرگ و گذشتن حرف می زند و در عین حال از آغاز و تکامل زیستن می گوید هر دو نشانه قوی و مطلق است .کمی می خواهد حضور را جلوه دهد در جایگاه مرگ و هستی .
سوال پیش می آید آیا شاعر خودش خبر داشت که حضور می تواند توام اتفاق پاشیده ای از ابتدا و انتهایی باشد که ادامه دار دغدغه ای از مرگ و هستی است؟
با این کنایه منصور می خواهد استوانه ای که برگشتن را در خود دوار دارد آن هم در خاک و حجمی که کنایه می زند چه در شعر چه در مفهوم به تفکری برسد که بیدار است و این اندیشه در این شعر دیده می شود.
شعر هوشیاری خودش را در مسیرش نشان می دهد یک آگاهی که چیدمان شده از قبل و شاعر می خواهد مسیر این پیمایش را به تصویر بکشاند
زندگی در این شعر ماهیتی بازآوری ندارد بلکه جریانش تحمیل شده است و جایگزینی برای آن نیست و مرگ اصلا به دنبال جنازه اش نیست بلکه رویت برگشت به ذات است.
شعر دیگری از خورشید حجم
هوش می رود
وقتی نام مرگ مرا
تو
مرگ نام من
می کنی
حیات
در فراز
فرودی دیگر
می گیرد
چنان که
مرگ در فرود
فرازی دیگر!
شعر در اتفاقی خاص و خالص بیان شده .چهره ی مرگ به هیچ عنوان ترسناک نیست یک سرخوشی ناب توامان آغشته به خواستن و پذیرش است
شعر در دو بخش حالت خود را نشان می دهد
بخش اول
هوش می رود
وقتی نام مرگ مرا
تو
مرگ نام من
می کنی
اینجا زیبایی مرگ وقتی می خواهی مرگی آگاه را بپذیری با ترکیبی ساده و معنایی عمیق
می بینیم طوری که عشق موج می زند در آن, طوری که مرگ ترسی پنهان و آشکار نیست و اصلا اینگونه دیده نمی شود .مرگ تعریف می شود در صلابت رفتن اما زیبا. انگار که بدرقه ای خیال رفتن را آسوده کرده و یا انتظاری که شوق آمدنش را دارد.
شعر مدرن می خواهد از تکرار و عناصر زیست شده تکراری دوری کند و به جهانی تازه قدم بردارد
مرگ در اینجا لحظه ی فروپاشی یک انسان نیست که اگر این تصویر را هم در شعر ببینیم شاعر پیچ و خم این باور را طوری زیست می کند که این فروپاشی به فراموشی می رسد . به بیان دیگر شاعر مرگش را به آفرینش می رساند و یک زوال را به اتفاق زیبا تبدیل می کند.
بخش دوم شعر
حیات
در فراز
فرودی دیگر
می گیرد
چنان که
مرگ در فرود
فرازی دیگر!
گستردگی مرگ را نشان می دهد و چالشی که می تواند ایجاد کند. شعر در بخش دوم کلی تر می شود یعنی طبیعت مرگ دیده می شود یعنی واقعا به مرگ پرداخته می شود
مرگ درگیر مفاهیم تازه ای شده و برای من به شخصه چون دغدغه مرگ در نوشتن را دارم زیبا و خاص است
اگر بند دوم را جدا کنیم از بند اول شعر اتفاق مرگ پاشیده است به کلیت جهان و اتفاق زندگی هم عجین شده در آن.
حیات در عزلت آرامشی دیگر می گیرد چنان که
مرگ در آرامش خود عزلتی دیگر!
عنصری که غالب است در کلیت این شعر عشق می تواند باشد
خورشیدی نمی خواهد به باز تعریفی به مرگ و زندگی بپردازد گرچه عمیق غرق آن فضا و سرنوشت آن گردیده.
اما رابطه ای که او به مخاطبش می دهد یا همان قدرت و احترامی که او به مخاطب شعری اش می دهد و اینگونه پذیرفتن بی تردید زیبایی را که می تواند ضرورت پذیرش مرگ و یا باور مرگ باشد را نشان بدهد و این شعر با این نشانه گذاری و معنا پذیری در مضمون مرگ توانسته به کمک انسان بیاید و یک آرامش معصومی را نشان بدهد.
شعری دیگر از خورشید حجم
خلاصه می شوم
کنار برگ ریزان روح
رها می شوم
میان مرگ و ماه
وقتی
خورشید و خاک
پرواز سبک فکر را
به شهادت بال ها می برند
در گردش دانه
جوانه می زنم
عبور فاصله ها را
با منشور باد
و صراحت بودن
جریان می یابد
در امتداد تن
میان دهلیزهای تو در تو
همه می دانیم که مرگ را کسی به واقعه تجربه نکرده اما چون سهمی از هستی انسان است و سرانجام با مرگ عجین می شود از اینرو شاعران از قدیم تا عصر کنونی کم و بیش به برداشت های مختلفی از مرگ رسیده اند .منصور خورشیدی هم جز شاعران مرگ آگاه بوده اما بسامد اینگونه به مرگ در شعرهایش جالب است چون مرگ همیشه یک ابهامی در تمام باورپذیری اش به همراه دارد اما رفتار شعری خورشیدی به گونه ای است که مفهوم مرگ را می خواهد از ابهامش بیرون بیاورد یک همزیستی و عجین شدن و یک صداقت در شعرهای مرگ او هست که انگار می داند
جریان مرگ امری پذیرفته شده است و اتفاق بعد مرگ را در همین صحنه زندگی می بیند و خروجی نمی زند سمت عرفان و مفاهیم دیگر مرگ.اگر مرگ در او اتفاق می افتد
رخدادش برمی گردد به برگریزان پاییز به خورشید و ماه و خاک و رویش از دهان دانه ای.اشاراتش در همین جهان است و خورشیدی با جسارت به سوگواری نمی پردازد یک اشتیاق آرام در مرگ اندیشی او دیده می شود.
به اشتراک بگذارید:
لینک خبر: