نقد و بررسی کتاب شعر برگی چند از دفتر پاییز اثری از کاظم سادات اشکوری
نقد و بررسی کتاب شعر برگی چند از دفتر پاییز اثری از کاظم سادات اشکوری توسط جعفر محمدی و اجارگاهی
فرهنگ اقتصاد _ سرانجامِ یک شعر می تواند تصویرهای متفاوتی به خود بگیرد
شعر در تاثیرگذاری با واژه های وفادار به متن می تواند ضرورت مشاهده را نسبت به اجبارها و واژه هایی که طرح آنها در تعبیر این روزهای نوشتن سمت و سویی به تازگی و تغییر لحن و فرم نوشتن را دارد جلوه هایی پررنگ تری بگیرد و این رفتار خود تفاوتی به عمد است که بیرون و درون نگارش در ذات شاعر را نشان می دهد.
توجه به بستر شعری که می خواهد تعریف بشود و همزیستی در علاقه ای که تکرارش نقطه ی اتصال شباهت های دیداری و زبان شعری باشد نیاز به هنجارهای موافق و مخالف دارد که در دیدگاه شاعر می تواند ادامه ی حیات شعری اش باشد.
بستری که شاعر با اثرش معرفی می کند و نگاهی که می تواند به مخاطبش بدهد بسیار اهمیت دارد که شاعران با نگاهها و گریزهای متعددی به آن پرداخته اند.
شعر در عصر کنونی طبقه بندی شده و هرچه اکتفا می کنیم به چند و چون این و آن باز ضیافت کلمات و اندیشه و احساس طبقه را بر طبقه می افزایند و این امر که نشانگر تازگی در شعر است قادر است تحت مضامین و ادله ای که شاعر می تواند داشته باشد در شناخت دیگری از شعر مرتبط باشد.
آنچه مسلم است که شاعر باید در فضای موجود خودش را درگیر کند و این عجین شدن به گونه ای باشد که علاوه بر زیبایی در نوشتن و پرداختن به محتوا گام تازه ای از حضور را داشته باشد و چرایی شعر احساس شود.
اگرچه بخش عمده ای از شعر امروز دستخوش موجی همه گیری شده که شاعران متعددی در آن فضا مانده اند و نتوانسته اند عبور کنند. بسیار خوانده ام اشعاری را که فقط در بخشی از شعر و موضوع شعر درجا زده اند و تکامل نیافته اند. شعر نمی تواند فقط در تخیلی زیبا و تشبیهی بجا و یا یک اتفاق و هر آنچه که شاعر در همان قسمت درجا زده خودش را مجاب به تعریف کند گرچه قابل تعریف است اما راهی جز درجا زدن در خود نمی یابد.
شعر امروز به جای ایستادن و تماشاچی بودن و درجا زدن بیشتر نیاز به جاده ای خاکی دارد. باید شاعری بیاید که حتی اشتباه رفتن را گوشزد کند و این گونه رفتار می تواند به سود شعر امروز باشد. همین متفاوت دیدن و شهامت به جاده خاکی زدن نیاز اساسی شعر امروز است چرا که در پس همین رفتارها در ادبیات شعری شاعرانی به بزرگی و نیکویی یاد می شوند.
با این مقدمه مجموعه شعر برگی چند از دفتر پاییز از کاظم سادات اشکوری را مورد بررسی قرار می دهم.
در ابتدا اینگونه احساس می شود اشکوری ورودیش در شعرهایش چالش برانگیز نیست و این نگاهی که شاعر خودمانی و خاکی در شعرهایش زیست می کند و صحبتش را اصلا وانمود نمی کند، فقط همزیستی نویسنده در اشعارش قابل لمس است و زاویه ای که مخاطبش را مجاب می کند به خواندن شعرش اما در این مجموعه شعر، مفاهیم صرف نظر اینکه نوعی نشانه از ارتباط درون متنی است به تفاوتی آشکار در انتخاب به عمد دچار است که وضعیت انسان را از زندگی طبیعی خودش پیگیر می شود و در تلاش است بودن را اختیاری و درگیر هنجارهای پیش رو با نشانه های طبیعت پیوند بدهد.
اشکوری فضای مصرف شده ی زندگی را نگاه می کند همچنین فضای زمانی و مکانی که عبور از آن را بیاد می دارد و یا هنوز در آن زیست می کند را اشاره دارد و قادر است تو را ببرد زیر درختی بنشاند و دیکتاتوری درونی آدمی را به چالش قرار بدهد.
نگاه نویسنده در برگی چند از دفتر پاییز با آنکه عجین است با طبیعت و تصویری از پاییز اما با بکارگیری مجراهای تاثیرگذار روزمره که توام با سازش زبانی در فرم نوشتن است به مکاشفه در آنچه که پذیرفتی است و ردی از حضور را دارد می پردازد و این نگاه به شعر به تنهایی خود شیوه ی دیگری از نوشتن را در باب اندیشه و زبان نوشتاری که تکیه به تجربه دارد می تواند نشان بدهد.
اشکوری علی رغم اینکه شاعر طبیعت است اما نگاهش به طبیعت چالش برانگیز بوده، طوری که زمان در برخی از شعرهایش ارجاع داده می شود به بعد و قبل و یک حضور مستتر را می توان دید و این توام با فضاسازی است در بافت های ساده ی زبان شعری او.
گرایش به سمت سادگی در نوشتن با اینکه زبان محتوا متوقف نمی گردد و یک استقامت و ایستادگی در درون شعر در این مقوله دیده می شود مشخص کننده ی این است که شاعر در فضایی که میلش می خواهد باشد هست اما بستری را که با کلمات انتخاب کرده تکلیفش جهانشمول تر است طوری که رابطه های متعددی را در نگاه یک فصل در سطوح مختلف اجتماعی و جامعه می توان دید.
بی انصافی است که سادات اشکوری را فقط شاعر طبیعت گرا دانست.آنچه مسلم است جهان بینی شاعر تحت تاثیر طبیعت قرار گرفته اما هیجان و مکاشفه و اتفاقات و حتی جنبه های ادراکی شاعر برمی گردد به زمان حضورش در زندگی و پیامدها و رخدادهایی که در جامعه با آن روبرو شده است.
منی که در این مجموعه ی شعر نشان داده شده تنها عجین شده یِ منِ درونی شاعر نمی تواند باشد. بی شک بنده هم با خواندن این مجموعه شعر منِ خود را احساس کرده ام و ارتباط توام با تخیل و باور و مهمتر از همه ارتباط صمیمی که ایجاد می کند که منِ شاعر را با منِ مخاطب مثل هم بدانم.
برگی چند از دفتر پاییز از بیشترین ظرفیت پاییز استفاده کرده تا پیام آور باشد گرچه نویسنده با این کار درعین اینکه خواسته به سادگی هرچه بیشتر مسیر شعرش را به درک عمومی تری بکشاند اما توصیفی که سرانجام پویا تر می شود لایه لایه هایی است که به وضعیت پاییز داده است.
اشکوری به صورت عمیق تر به حضور انسان در جهان اشاره می کند می خواهد کلمات رهایی ساده تری داشته باشد تا عرصه ی شعر را به درک بهتری از دغدغه های انسانی بکشاند.
از این رو با دریافت های طبیعت گرایی خود می خواهد متغیرهایی که آسیب می زند به نظام درونی و روحی انسان به معنای فرصت و هم زیستی بدل بشوند طوری که اگر تعاملی غمگین و دردآور به انسان صورت می گیرد تحت علتی که غنی است خودش را نشان بدهد و این جزء نگری در حوزه ی انسانی که درگیر منِ جهانشمولی است می تواند پیام های تازه ای در بستر شعر با خود همراه داشته باشد.
سادات اشکوری ترجیح داده با نشانه های پاییز صرفا عوامل انسانی و اجتماعی را از عناصر تعریف شده قبلی خود آزاد کند و به بلاغتی از شعر در جریانی که دارد می خواهد همسو با باورهای انسانی باشد طوری که پیام های درون متنی که کورسوی این نما است را شکوفا نشان بدهد و پاییز در این مجموعه شعر محدوده ی خود را با آنکه شاعر بیشتر در درون متن به آن اشاره می کند اما اتفاقات کلی در این کتاب می تواند اشاره به پاییز را به صورت فرامتنی و جریانساز نشان بدهد.
قضاوتی که از این مجموعه شعر می توان کرد این است که پاییز را خاطرنشان هجرتی می بینیم در اعتراض خاموش تنی که خسته است اما سرشار از آغاز هم آغوشی است با باد.
واژه های کلیدی که بیشتر مشهود است پاییز، باد، کوه، برگ و…
تفسیر این گردهمایی که روابطی زنده را مشهود می سازد طوری که اگر مرگ را معنی ببخشند جریانی از حضور را در خود به معنی می رساند و هستی و هست بودن را به رخ می کشد
اشکوری اهل تعارف نیست وقتی از کوه می گوید، از باغ می گوید، از پاییز و برگ، به شکل آشکاری می خواهد از ذات درونی خودش بگوید که برمی گردد به اردت درونی او.
با آنکه اشکوری از پاییز و بستری که تعریف نموده چیز زیادی نمی خواهد اما همین نخواستن به عمد خود خواستن رقصنده ی خاموشی است در باور تمام هیجانهای ریز و درشت زندگی و مرگ.
به گمان من اشکوری وظیفه شعر را به شکل سادگی می خواهد بیان کند که تنها تماشا کنیم و حس این تماشا چنان عمیق و تاثیرگذار باشد که زیستن را در آن تجربه کنیم.
اینگونه تماشاچی بودن در وضعیت طبیعت و واژه و احساس در تکامل بستر شعری می تواند نشانه هایی از نگاه نو باشد.
گرچه در برخی از شعرهای اشکوری پیوندهای عاطفی هم دیده می شود که عشق را سزاوار معنی نموده و دوباره معنی و مفهومی که به سوگ می نشیند را از ترحم واژه خلاص می کند و رنج را هیچ نسبتی به نظم جهان نمی دهد آنچه مسلم است ذهنیت اشکوری است که زیستن پاییزوارش را درگیر انسانیت و دغدغه های پیرامون انسان کرده طوری که دست شعرش را می توانی بگیری و در پاییز واژه هایش قدمی بزنی و نفسی بگیری.
آنچه شاعر را در برگی چند از دفتر پاییز کمک کرده فضای طبیعت گرایی است که در روح و احساس شاعر دمیده شده و نوع و فهم ارتباطی که با این فضا می تواند داشته باشد و همچنین زبان شعری شاعر که ارتباط عمیقی می تواند در رابطه ها و شناخت ها داشته باشد. از این رو وقتی شاعر از افتادن برگی می گوید باید رابطه ای که بیشترین و زیباترین و خاص ترین تصویری که می تواند را نشان بدهد نشانگر باشد.
به شعری از برگی چند از دفتر پاییز می پردازم
باغ پاییزی
ساکت و مغموم
به دوردستها می نگریست
و باد
برگی را
که صدایش رساتر بود
با خود می برد.
ذهنیت شاعر را توجه کنید و مسیر و اتفاق درونی شعر را و زبان شعری .
شاعر مرا مجاب می کند که به باغ پاییزی نگاه کنم و بعد به چرایی و باغ پاییزی می رسم و باد و برگ.مرا مجاب می کند به چیستی شعر اهمیت بدهم.
بااینکه طرح اشکوری در این شعر مضمونی اجتماعی و انسان شمول دارد اما کشمکشی که می تواند داشته باشد بر هنجارهای دیگر جالب است چرا که اندوه به درجه بالایی از شخصیت می رسد چرا که مرگ در معنای تسلیم شدن، خود را نشان نمی دهد.
مرگ و مرگ اندیشی در این شعر نوع دیگری از ایستادن است که اشکوری به آن اشاره داشته.
فضای شعر غمگین است اما غم در چارچوب غرور، خودش را نشان می دهد. و همین اندوه که عجین شده با تفکر می تواند آرام آرام ضرورت یک دلیلی باشد برای اینگونه تفکر نوشتن داشتن.
زاویه ی دید شاعر با کلمات و مفاهیم و لایه های که انتخاب می کند و مشکوک شدن به باغ پاییزی، مشکوک شدن به دوردست ها ،مشکوک شدن به باد، مشکوک شدن به پاییز، مشکوک شدن به برگ، مشکوک شدن به صدایی رسا، مشکوک شدن به سکوت و غم ، همه اینها در مکاشفه یک باریکه ی پنهان از تدفین است که دچار بودنش برمی گردد به تمام اتفاقات صورت متنی شعر.
حال آنکه در درون خودش به یک صلحی رسیده یعنی قبل این شعر به یقین جنگی رخ داده و یا هیاهویی بوده که بی پاسخ رها شده و این ادامه ادامه ی فریادهای قبل است در سکوتی که اینبار تماشا می شود.
بر فراز کدامین بیشه
به تماشا ایستاده است
ماه
که باد پاییزی
تاریکی را بهانه میکند و
برگها را از خانه میرانَد؟
پشت پرده این شعر ناگهانی است که وحشتی را در درون انسان نشانگر است. وحشت به معنای یک سازگاری به عمد و آگاه. با اینکه شعر سعی نموده خودش را از چالش معناپذیری دور نگه دارد و همین به عمد تماشاچی دور بودن، شعر را به سمت بی قراری می کشاند.
دوردست در این شعر به معنای خاموشی مطلق است.شاعر طبیعت ماه را در حریم تاریکی خودش به چالش کشیده،یک آگاهی محض که می تواند ببیند و در تناسبی مربوط سوالی را مطرح نماید و باز آنچه که محسوس تر دیده می شود نزاع خاموش باد است و برگ که می تواند نشانگر چالش درونی انسان در خودش باشد با حقیقتی از رفتن.
شاعر سعی نموده مفهوم را غنی تر ارجاع بدهد در فرم و این در حالی است که به عمد در موضوع کلی کتاب خودش را تعریف نموده و شعر به طرز خاموشی خودش را سمت متغیرهایی می کشاند که یک فاصله ای از اختیار را رها گذاشته تنها برای نشانه گذاری در یک تبعید و یا یک حسرت در عین آگاهی.
ماه پاییزی
در کنارِ چشمه لحظهای درنگ میکند
تا خود را بیاراید و
به چمنزارانِ کوچک
فخر بفروشد.
معصومیتی که از شعر چیده می شود زیباست و عبور در بستری که تصویر دارد حالت را خوب می کند. می توانی رابطه ها و کنایه های قشنگ را کشف کنی.
باد پاییزی
ــ در این حوالی ــ
چه میجوید
وقتی که دیگر برگی نمانده است
در سراسرِ جنگل؟
سوالی که مطرح می شود مفهوم به پایان رسیدن است اما پایان شمایل زیستن را در خود خاموش نشان می دهد.
از «خشکرود» میآمدم
و به «سفیداب» میاندیشیدم
که ناگهان باد پاییزی
تنها گلبرگِ بازمانده از تابستان را
با خود برد.
دو رود پر آب شهرستان رودسر که هرکدام ازسمت متفاوتی از سماموس پرآب می شود و شاعر از این دو رود برای تعریف یک غم خاموش استفاده کرده. که کنایه از آن گپ یک چشمم خون و یک چشم اشک دارد
[
در «مِنْ دامان»⁎ چقدر برگ پای درختها ریخته بود!
کاری نمیتوانستم بکنم
جز اینکه به گذرِ عمر بیندیشم.
استفاده از واژه های بومی که در جای خودش می تواند همیشه در خدمت شعر باشد و هم زیبایی و هم ارتباط عمیق تر را نشانگر باشد و هم اینکه واژه های جدیدی را به زبان فارسی به خدمت درآوریم کار پسندیده ای است
«مِن دامان» همان در دل جنگل و یا وسط های جنگل معنا دارد کنایه از عمری است که به نیمه و یا نیمه اش را رد داده است.
ماه از فراز تپه سرک میکشد
چرا که اکنون میتواند
ــ از لابهلای درختان ــ
راهی بیابد و
بوسه بر خاک زَنَد.
ارتباطی که می بینید بیشتر از معنا در شعر به چشم می خورد
شعوری که مشهود می گردد در دقیق بودن رابطه ها و بستر معنا
چرا که فصل نشان داده می شود در مفهوم
چون که درختان به پاییز رسیده اند که ماه می تواند خاک را بوسه بزند.
به اشتراک بگذارید:
لینک خبر: